به گزارش خانه روشن- شفق محمدحسینی از پیادهروهای خاطرهانگیز انقلاب که عبور میکنی، همه کتابهایی که چاپ و خواندشان ممنوع است، از جلوی چشمانت رژه میروند؛ از کتابهای ممنوعه خارجی گرفته تا داخلی. آنقدر آشکار است که باور نمیکنی اینها مثلا لیست ممنوعه هستند. این یکی از همان تناقضاتی است که در جامعه مشاهده میکنیم، که از همان ببین و به روی خودت نیاور پیروی میکند. در نهایت میتوان گفت که عاقبت جوینده یابنده بود، این در مورد خبرنگاران هم صدق میکند.
حتما دههشصتیها بهیاددارند، در دوره راهنمایی شایعهشدهبود که هرکس کتاب بوفکور صادق هدایت را بخواند، خودکشی میکند. من هم یواشکی از معلم زبان انگلیسیام کتابش را گرفتم و صفحه به صفحه پیش رفتم. یادم هست که با رژه رفتن کلمات از جلوی چشمم منتظر بودم تا کسی از پشت دیوار بپرد و جانم را بگیرد. اما کتاب را تا آخر رساندم و حتی ذرهای احساس یا انگیزهای از خودکشی در من انگیخته نشد. بعد چند سال از دیگر بچهمدرسهایها هم پرسوجو کردم و همه به اتفاق این کتاب را خواندهبودیم. اما شایعاتی که پیرامون این کتاب بود، بیشتر خندهدار و بچگانه بود. شاید اگر خود هدایت هم بود، با آن روحیه طنزی که داشت، لبخند تلخی میزد و سر در گریبان میگرفت.
ما در فرهنگی رشد کردیم که بسیاری رفتارها و سخنها را پیش از حضور در جامعه، در همان خانواده، باید دفن میکردیم. مثلا اگر بیش از حد میخندیدیم و یا بلندبلند، امکان نداشت که با چشم غرهای مواجه نشویم. حتی یادم میآید که در کودکی بارها این جمله را شنیدم که بعد از هر خندهای، گریه هست. انگار با نوعی سوگواری برنامهریزیشده طرف بودیم، که یادمان باشد زیاد نخندیم. اصلا در فرهنگ ما جایگاه ویژهای برای شادی نبود. باید خندههایمان را پشت درهای بسته نگاه میداشتیم. حتی همین حالا هم وقتی مسالهای پیش میآید و در جمعی زیاد میخندم، حتی با وجودی که عادت به بلند خندیدن ندارم، باز نگران میشوم و ناخودآگاه این جمله بالای سرم، چون چراغی پنهان سوسو میزند که یادت نرود بعداز هر خندهای، گریه در راه است. حتی سعی میکنم لبخندم هم زیاد پررنگ نشود. انگار درون هریک از ما، یک سانسورچی کهنسال زیست میکند.
حتما نیازی نیست که خبرنگار باشیم تا با سانسور روبهرو شویم، یا این مساله بخشی از زندگی و کار ما باشد. بخشی از حیات ما که در شبانهروز با آن روبهرو هستیم. شاید بتوان ریشههای آن را از نظر روانشناسی بررسیکرد، که از عهده نگارنده این سطوح خارج است. من تنها میتوانم به اندازه درک و آگاهی خود به این مساله بپردازم. بررسی ریشههای فرهنگی و روانشناسی آن میتواند برای همه مفید باشد. نکته ای که کمتر به آن پرداختشدهاست. کافیاست کمی جستوجو کنید تا خودتان متوجه شوید.
میتوان ابتدایی ترین نقش بیرونی سانسورچی را به والدین داد. به طورمثال وقتی پیش از رفتن به میهمانی به کودکان خود میگفتند که : حواست باشه زیاد میوه و شیرینی نخوری. شیطونی نکنی. بشین سرجات!
بزرگتر که شدیم، باحضور در مدرسه، این آموزگاران و متصدیان فرهنگی بودند، که راه والدین را ادامه دادند. هرچند والدین، همیشه و کماکان حاضر بودند. شاید به همین دلیل است که ریشه اغلب مشکلات ما در بزرگسالی برمیگردد به کودکی. اما قطعا والدین نیز به تاثیری که با رفتار و گفتار خود بهجا می گذاشتند، ناآگاه بودند. درکنار آنها حتما والدینی هم بودند که با تربیتی حساب شدهتر، نقش سانسورچی را در ذهن کودکان خود کمرنگتر کردند.
البته این مربوط به والدین نسلهای قبل بود، چون به بچههای امروز حتی نمیشود گفت بالای چشمتان ابروست. آن وقت چنان برخوردی میکنند که دمت را روی کولت بگذاری و بروی و دیگر هوس نصیحت یا پند و اندرز نکنی.
قرار بود این مطلب درمورد سانسور و مواجهه خبرنگار با آن باشد و نمیدانستم سر از کوچه پس کوچههای کودکی درخواهدآورد. کوچههایی که برخی از ما هنوز هم گاه با اضطراب در رویاهای خود با آن روبهرو میشویم.
خبرنگار به عنوان فردی که ناظر است بر اتفاق هایی انبوه و مرور مکرر آنها، باید از ظرفیت روانی بالایی برای رویارویی با این مسائل، با وجود کمترین آسیب و هزینه فردی، برخوردار باشد. پیش از رقصِ قلم برپیکر نحیف کاغذ، هرچند که در سالهای اخیر بیشتر رسانههای کاغذی به مجازی تبدیل شدهاند. با توجه به پیشزمینههای فردی سانسور که اشارهشد، حالا این خبرنگار نیز پیش از نگارش، مدام در ذهن خود با مواردی روبهرو خواهدشد که از نوشتن آنها اجتناب میکند. حال همه اینها پیش از نوشتن است. و بعد از آن، نوبت میرسد به شخص بالادستی که باید مطلبش را بخواند و تایید و حذف و اضافههایی را برآن وارد کند.
در این کشاکش پیچیده ، چه میماند از آن ثبت اولیه وقایع؟ چند درصد از خبرنگاران از همان ابتدا جرات نوشتن مطالبی که بنظرشان چالشبرانگیز و قابل حذف است را دارند؟ با وجود ریشههایی که سانسور در درون ما بهجایگذاشتهاست ، آیا میتوان امیدوار بود مطلب قابل توجهی، نقد و نظری خواندنی، از این مارپیچ برآید؟ شاید قضیه را بیش از حد پیچیده بیانکردیم. قراراست که در سطح حرکت کنیم، اما این فاصله بین سطح و عمق، گاهی بهسادگی قابل درک نیست. در مورد برخی از مسائل هم تنها نمیتوان در سطح ماند. باید بزنی به عمق اقیانوسهای بیکران.
حال باتوجه به این مسائل، میشود درککرد که چرا تعداد خبرنگاران تاثیرگذار انگشتشمار است.
نبودن انگیزه و جسارت کافی برای بیان آنچه در خطوط سرخ جای میگیرد نیز از عواملی است که سبب میشود خبرنگاران از این خطوط دوریکنند. بهای بیان حقیقت تا کجاست؟ پاسخ به این سوال چندان آسان نیست.