در هر جامعهای، تربیت و تخصصی که افراد کسب میکنند عمدتاً تابع نظام آموزشی آن جامعه است. اگر نظام آموزشی با اهداف نهایی و نیازهای واقعی یک جامعه تناسب نداشته باشد، نمیتواند نسل جوان را برای رسیدن به اهداف و رفع آن نیازها تربیت کند و در نتیجه محصول مطلوب انسانی به بار نخواهد داد.
اصلاح تفکر و بینش، تربیت نسلی که نه از قید و بندهای اصیل این مرز و بوم رهایی یابد و نه به درجازدن عادت کند، سنگ بنای هر تحول است. همین تغییر در نگرشهاست که منجر به تحول نظام اجرایی در هر مجموعه میشود. از آنجا که مساعدترین و حساسترین موضوع در نظام فکری هر کشور، بخش تعلیم و تربیت آن کشور است و پویایی و خلاقیت این بخش به پویایی و تحول عمیق در سطح کشور میانجامد، لذا باید نظام آموزش و پرورش کشور را چنان متحول ساخت که بتواند انسانهایی را تربیت کند که در همه ابعاد زندگی اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جامعه، منشأ پیشرفت در وهلهی اول برای خودشان و سپس برای اجتماعشان باشند؛ انسانهایی که استعدادهایشان شناسایی شود، امکان خارجشدن از مسیری که برایشان مشق شده را داشته باشند و از پروازکردن در ساختار آموزشی تعریفشده نترسند. هرچند داشتن یک نظام آموزشی تعریفشده امری طبیعی در هر جامعهای بهحساب میآید اما مهم مدیریت در این حوزه است؛ مدیریتی که کارآمدی را هدف اصلی خود قرار دهد. بنابراین نقش آموزش و پرورش در آینده تحولات کشور، بسیار محوری و کلیدی است و همین نکته بر ضرورت بررسی ویژگیهای کنونی آموزش و پرورش میافزاید. برای برنامهریزی آینده و حضور قوی در عرصه تحولات اندیشمندانه جهان، راهی جز نقد شرایط حاضر و یافتن نقاط کاستی نظام حاضر و ارائه راهکار برای بهبود آنها نمیماند و به همین سبب لازم است ناکارایی آموزش و پرورش مورد بحث قرار گیرد.
این ناکارایی را میتوان در چند بخش ساختار تعلیم و تربیت کشور، دسترسی به تحصیلات و مدرسه، نابرابری فرصتهای آموزشی، کیفیت سیستم آموزشی و مطالبات فرهنگیان مورد بررسی قرار داد.
در همان اوایل شروع انقلاب تمامی نهادهای موجود در کشور شروع به تغییر کردند و تغییرات عمدهی آموزش و پرورش کشور نیز از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۸۴ بیشتر در سطح وزارتخانه بود و توجه جدی به تغییرات کیفی و برنامه درسی دیده نشد.
اما عمده تحولات آموزش و پرورش پس از انقلاب اسلامی و از سال ۱۳۸۰ به بعد تحولات بسیاری در این حوزه اتفاق افتاد که اوج این تحولات در سال ۱۳۹۰ خود را نشان دادند.
نظام آموزشی ایران علیرغم پیشرفتهای نسبی در زمینهی رشد کمی آموزش و مراقبتهای اولیه دوران کودکی کیفی موفقیتی نداشته است. آموزش کیفی آموزشی است که با تنوع استعدادها و نیازهای کودکان و نوجوانان و با انتظارات جامعه معاصر مطابقت داشته باشد. آموزشی که به ایجاد و تقویت ارزشها، نگرشها و مهارتهایی در یادگیرندگان منجر شود؛ رشد اجتماعی، توان خودآموزی و توان درک مفاهیم را در آنان تسهیل کند و دانشآموزان را در کسب توانمندیهای کلی مانند بهکارگیری آموختهها در زندگی روزمره، ترکیب و ارزیابی تشویق کند. بدیهی است که نتایج عینی آن باید قابلاندازهگیری باشد و در حیطه شناخت همگان قرار داشته باشد.
در جستوجوی علل ضعف کیفیت آموزشی در ایران و کند بودن تحولات آموزش و پرورش در مقایسه با سایر سازمانهای اجتماعی، بسیاری از پژوهشها نشان میدهد که علاوه بر عوامل بیرون از محیط آموزشی، مانند مسائل مربوط به شرایط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دانشآموزان، بسیاری از کمبودها ناشی از اوضاع درونی مدرسه و نظام آموزشی است.
در نظام آموزشی فعلی هر دانشآموز بدون نیاز نظاممند به دیگری باید بتواند فرایند یادگیری را سپری کرده و در پایان هر مرحله از این فرایند مورد ارزیابی انفرادی قرار گیرد. در این نظام جز ساعات اندک مربوط به بازی و ورزش، دانشآموزان در هیچ کار گروهی نظاممندی شرکت ندارند و بههیچوجه برای کارهای مشارکتی و جمعی آموزش نمیبینند.
مهمترین سطح یادگیری در این نظام، دانش است که صرفاً بر توانایی حافظه افراد تکیه دارد. البته شاید به نظر برسد که در بخشی از فرایند یادگیری بهخصوص در پایان هر مرحله و در بخش ارزیابی به سایر سطوح یادگیری مانند «درک»، «فهم»، «کاربرد تجزیهوتحلیل» و «نوآوری» نیز توجه میشود اما تنها با کمی دقت معلوم میشود که از سایر سطوح جز نام، چیز دیگری مشاهده نمیشو زیرا فهم صحیح و مورد پذیرش در این نظام همان فهمی است که به دانشآموزان آموزش داده شده است و تجزیه و تحلیل هر موضوع آنگاه صحیح است که منطبق بر نظر معلم باشد؛ بهعبارتدیگر دانشآموزان سایر سطوح یادگیری را نیز همچون سطح دانش فراگرفته و به حافظه خود میسپارند؛ از این رو هرچه دانشآموزان توان تقلید بیشتر از معلم خود را داشته باشند از امتیاز بیشتری برخوردار میشوند و بهعنوان فرد موفق به جامعه معرفی میشوند.
از طرف دیگر مهمترین هدف در این نظام کسب نمره قبولی و مدرکی است که مؤید این نمره باشد. وقتی یادگیری دانشآموزان در سطح دانش متوقف شود و توجهی به سایر سطوح صورت نگیرد، بهطور منطقی کسب نمره و مدرک تنها مزیتی است که از دورههای آموزشی به دست میآید و برای افراد باقی میماند.
در نظام آموزشی فعلی دانشآموزان در شکلگیری هنجارها، تصمیمات و برنامههای مدرسه هیچ تأثیری که ناشی از نقش فعال آنها باشد ندارند. همچنین جز انجام کارهای فردی که حتی آن را نیز خود تعریف نمیکنند مسئولیت دیگری ندارند و مسئولیتپذیری را فرا نمیگیرند.
در ساختار آموزشی فعلی معلم در کلاس برای دانشآموزان صرفاً یک نقش آموزشی نیست بلکه وی رئیس کلاس نیز هست، از این رو کلام و نظر معلم پیش و بیش از محتوای علمی حکم بر دانشآموزان دارد؛ بهعبارتدیگر بیش و پیش از اینکه استدلال معلم بیانگر درستی کلام او باشد، جایگاه او چنین نقشی را ایفا میکند و به همین ترتیب جایگاه مدیر در مدرسه پیش از ارائه استدلال، کلامش را قابل استناد میسازد.
با توجه به تمامی معایب ذکر شده این سؤال مطرح میشود که آیا تغییر بنیادی نظام آموزش و پرورش امکان طراحی، اجرا و رسیدن به نتیجه مطلوب را خواهد داشت؟ به نظر میرسد که چنین تغییری باید به گستردگی ابعاد فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی کشور صورت پذیرد، یا حداقل با طراحی و برنامهریزی همزمان در ابعاد گوناگون انجام شود. بیدلیل نیست که متصدیان و مسئولان تغییر نظام آموزشی اظهار میکنند که این تغییر و تحول در حد وزارت آموزش و پرورش نیست، بلکه در حد همه سازمانها و نهادهای کشور است. مسلماً اگر طراحی تغییر نظام آموزشی، همگام با تغییر مستقیم در نظامهای اداری، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی کشور نباشد، قطعاً نتیجهبخش نخواهد بود.
کیفیت آموزش در مدارس یکی از موضوعات مورد بحث و پیچیده آموزش و پرورش است. کیفیت آموزشی انجام تغییرات موردنظر در دانشآموزان بهصورت مطلوب و موفقیتآمیز است که شامل ابعاد کارکردها و فعالیتهای مدارس، معلمان، دانشآموزان و امکانات و تجهیزات آموزشی میشود.
باید به این نکته توجه کرد که امروزه دانشآموزان زیادی از دبیرستانها فارغالتحصیل میشوند بدون آنکه بتوانند مشکلات ساده زندگی روزمره را تحلیل کنند، برای آن راهحلی بیابند و ایدهها و افکار خود را با زبانی روشن و دقیق بر روی صفحه کاغذ بیاورند. ضعف متوسط دانشآموزان کشور در مهارتهای یاد شده، نشاندهنده بحران جدی در کیفیت سیستم آموزشی کشور است.
برنامهریزی نادرست آموزشی و درسی، محتوای ناکارآمد درسی، فضای آموزشی ناکافی، کمبود نیروی انسانی، عدم درک مفاهیم علمی و افت تحصیلی، عدم موفقیت خودمحوری و بیتوجهی به مشارکت جمعی در یادگیری، حافظه محوری، مدرکگرایی، بیتأثیری و بیمسئولیتی دانشآموزان در دستیابی به اهداف آموزشی کیفی را میتوان دلایل اصلی برای تغییر نظام و ساختار آموزشی بهحساب آورد.
تغییر ساختار آموزشی نیاز به جستوجوی علل ضعف کیفیت آموزشی و توجه به تحولات جامعه جهانی، برنامهریزیهای درسی متناسب با اهداف، نیازها و تواناییهای دانشآموزان، اعمال روشهای مؤثر و نوین تدریس و ترکیبی که متناسب با جامعه تکنولوژیکی امروز باشد و تعیین قوانین برنامههای آموزشی با نیازهای بازار کار برای موفق بودن تغییر ساختار آموزشی دارد.
در نهایت نمیتوان بهصورت تکبعدی مشکلات آموزشی را بررسی کرد و آن را صرفاً با نگاه بخشنامهای و دستورالعملی حل کرد. اتخاذ هر تصمیمی از این جنس قطعاً یا کوتاهمدت نتیجه میدهد و یا بدون نتیجه مطلوب خواهد بود.
مریم مهدیقلی زاده