سعید نفیسی یکی از فرهیختگان دربار قاجار بوده و صاحب فرهنگ مفصلی به نام «ناظمالاطبا» است. او در سال ۱۲۷۴ در تهران به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه شرف که پدرش آن را بنیانگذاری کرده بود، طی کرد. سپس برای تحصیلات متوسطه توسط برادر بزرگترش به اروپا برده شد و بخشی از تحصیلاتش را در سوئیس و قسمت دیگر را در پاریس گذراند و در سال ۱۲۹۷ به تهران بازگشت.
نفیسی تعداد زیادی از آثار ادبی کهن را هم تصحیح کرده است. «گمشده» ابوالفضل بیهقی، «سیرالعباد الیالمعاد»، «تاریخ مسعودی» در ۳ جلد، «دستور الوزرای خاندمیر»، «دیوان قصائد و غزلیات عطار نیشابوری» و… از کتابهایی هستند که او تصحیح کرده است. متاسفانه بسیاری از این کتابها نایاب هستند و پیدا نمیشوند. «دیوان ارزقی» و «دیوان قاسم انوار» هم از دیگر آثاری هستند که او تصحیح کرده است. هر کدام از این دیوانها بین ۵۰۰ تا ۶۰۰ صفحه حجم دارند. یک بار از نفیسی پرسیده شد چطور ممکن است تو اینقدر نوشته باشی؟ او پاسخ داده بود زمانی را که دیگران صرف معرفی کارهای کرده خود میکنند، من صرف کارهای نکرده خود میکنم.
نفیسی درباره دوران مشروطه و اوضاع سیاسی آن روزها که نام «دوران نومیدی» را بر آن گذاشته، گفته: «تنها راه دلداری دادن مردم، سرودن و خواندن حماسههای ایرانی بود و مردم هر که را به این کار اشتغال داشت، میپرستیدند. تجدد در ادبیات در آن روزگار منحصر بود به سرودن اشعار وطنی و سیاسی.»
استاد ایرج افشار درباره نفیسی گفته: «نفیسی مرد مادی نبود. برای مال دنیا ارزشی قائل نبود. گشادهدست بود. کتب عزیز و نفیس خود را بی هیچ نگرانی و خستی به دوست و آشنا میسپرد و کم اتفاق میافتاد که خواستار برگرداندنش باشد، مگر اینکه بدان نیازمند شود. چون مادی نبود در گرفتن حق التالیف سختگیر نبود… زندگی را آسان میگرفت. برآمدن آرزو و خوش آمدن دوستان را بر هر چیز برتری می نهاد. رودی بود که از جوش و شور باز نمیایستاد و درختان رودبار خود را منظما، تازه و شاداب نگاه میداشت.»
مادرش هم گفته: «در مدرسه شاگرد زیاد منظمی نبود، ولی هوش و حافظهاش عالی و طرف توجه بود. مطالعه را از همان اوایل جوانی دوست داشت. از وقتی که من او را شناختم باید بگویم که در مطالعه حریص بود. نسبت به هر نوع کاغذ نبشته خواه چاپ یا دستخط وسواس عجیبی داشت. اغلب میشد کاغذباطلههای دکان عطاری که با شیئی به منزل میآمد چنانچه در دسترسش واقع میشد با عجله برمیداشت. اگر من در نظرش نبودم به استراحت میخواند، و الا برای فرار از نگاههای ناراحتکننده من آن را در جیب ربدشامبر یا پیجامهای میگذاشت تا سر فرصت بخواند. در سر میز غذا کمتر اتفاق میافتاد که مطالعه نکند و چون با اعتراض روبهرو میشد ترجیح میداد تنها در کتابخانهاش صرف غذا کند. اغلب این غذا خوردن بیش از یک ساعت الی یک ساعت و نیم طول میکشید، زیرا در ضمن مطالعه فراموش میکرد که غذا میخورد. با مطالعههای طولانی شبانهاش مکرر آتشسوزی برپا کرده بود که اغلب به خواست خداوند نجات یافته است…»