به یاد دارم که شبی فکر میکردم. خواب از سرم پریده بود و غرق در افکار خود شده بودم. میخواستم بدانم واقعا من وطن پرست هستم. آیا واقعا من برای دفاع از میهن به جبهه رفتم و زخم خوردم.
برای امثال من خاک و آب در تمام کره زمین به یک اندازه ارزش دارد. انسانها نیز همچنین، مگر آن که به چیزی پیوند بخورند. مثلا کربلا برای من دوست داشتنی است. نام کربلا مرا پر از شور و احساس می کند. اگر هر هفته صبح جمعه بتوانم به حرم حضرت اباالفضل مشرف شوم و دعای ندبه بخوانم احساس خوشبختی میکنم. دلم می خواهد هر هفته شب های جمعه کربلا باشم. زیارت نجف اشرف را بر هر چیزی ترجیح میدهم. در مقابل ضریح امام رضا و زیر قبه سیدالشهداء احساس سبکی و امنیت میکنم.
من همان قدر که شنیدن اسم سلمان خوشحالم می کند از شنیدن نام عمار و مقداد و میثم لذت می برم. حافظ را دوست دارم، از خواندن گلستان کیف می کنم و بعضی داستان هایی که درباره بوعلی سینا شنیده ام به وجدم می آورد. شهید بهشتی و گفتار مطهری مرا جذب می کند.
همه این باعث می شود به ایران، عراق، مکه و مدینه علاقمند باشیم. اما زیباییهای باغ های ژاپن و طبیعت ایسلند را نیز گرچه فقط از تلویزیون دیده ام دوست دارم.
هیچ تفاوتی بین شیلی، ژوهانسبورک، ملبورن و همدان که پدرم در آن جا به دنیا آمده نیست. حاضر نیستم جان خود را فدای هیچ آب و خاک و آدمی کنم مگر آن که حقیقتی پس آن باشد.
من جهان وطنی هستم، همه انسانها برایم ارزشمند هستند و ستم بر هیچ کس را خوش ندارم.
حسن بشارتنیا