یک خانم پروفسور مشهور آلمانی، در رزومه جدید خود عنوان جدیدی هم به تخصص های فراوان قبلی اضافه کرده است. سیانوباکتریولوژیست!
ظاهرا برای ثبت و پاسداری از عناوین ملزوماتی هم وجود دارد. از جمله این که این چند بار آخر پاسخ ای میل های مرا نداد و در جلسه دفاع خانم دانشجوی ایرانی ( که با کمال مسرت حالا دیگر خانم دکتر ایرانی شده است ) اجازه نداد هیچ فیلمی برداشته شود.
آنچه من دیدم از طریق موبایل یکی از دوستان این خانم بود. از جهاتی این هردو اساعه ادب به یک شخصیت دانشگاهی است. درست است که ما جهان سومی، تروریست و بی فرهنگ هستیم، اما با ته مانده فرهنگی که داریم، وظیفه خود می دانیم که به مناسبت سال نو یا مرگ نزدیکان و دفاع دانشجوی دکتری، ای میل تبریکی ارسال کنیم. ضمن این که جلسات دفاع از رساله ما در ایران آزاد است و هرکس بخواهد می تواند حضور داشته باشد و به طور کامل فیلم برداری کند.
برای مخفی برگزار کردن جلسه دفاع البته شاید بتوان دلایلی تراشید. از جمله این که به کار دانشجو بی اعتمادی وجود داشته است. در واقع به کار دانشجو کوچکترین بی اعتمادی ای وجود نداشت. کار بسیار سطح بالایی بود. اما باید صادقانه اذعان کنم که به کار خود استادان راهنما بی اعتمادی کامل وجود داشت. رساله شامل چهار فصل بود. سه فصل را که من و خانم دانشجو ( در واقع خانم دکتر ) با هم کارکردیم از حدود یک سال قبل آماده بود. به طور کامل. دو مقاله منتشر شده در مجلات درجه یک داشتیم و یک مقاله هم برای انتشار ارسال کرده بودیم که خوشبختانه امروز ای میلی دریافت کردم مبنی بر اینکه پذیرفته شده و تنها می بایست منابع آن مطابق فرمت مجله اصلاح شود. در کار ما خللی وجود نداشت اما فصل چهارم که به کار دوستان آلمانی و اسپانیایی برمی گشت یک سال و نیم در حد ابتدایی باقی ماند و اعصاب خانم دانشجو را به معنی واقعی به هم ریخت. یک بار هم که من نتایج را نگاه کردم صراحتا به ایشان گفتم اعداد غیر متعارف هستند و شبهه در کار بسیار زیاد است. اگر داور رساله حرفه ای باشد محال است این بخش را بپذیرد. حتی مجبور شدم مقداری توی دل او را خالی کنم و بگویم به همان اندازه که به سه فصل اول اطمینان دارم به این فصل نامطمئن هستم و ممکن است کلیت کار او در رساله با این فصل زیر سوال برود.
تقریبا تمام انرژی خانم دانشجو در این سال آخر مصروف فصل چهار شد و آخر هم ابدا چیز جالبی از کار در نیامد. با وجود این، رفته رفته متقاعد شدم که انتظار قدرشناسی از این افراد، انتظار بیهوده ای است. حتی تا آن حد متعارف در دنیا که مثلا برای من ای میلی ارسال کنند و به سبب بودن در کنار دانشجو در این چند سال و هدایت رساله اش به شکل تقریبا مطلوب، تشکر بکنند. همانطور که گفتم پیام هایی نظیر تبریک سال نو و تسلیت به مناسبت درگذشت نزدیکان خود را که ارسال کرده بودم بی جواب گذاشتند و تا به امروز هم هیچ پیامی از ایشان دریافت نکرده ام.
این را هم بگویم که خانم دانشجو به سبب قدرشناسی لطف کرده بود و در صفحه تشکر عکس مرا جدای از دیگران و در ابعاد بزرگتر آورده بود. به طور طبیعی عکس به اندازه عکس دیگران کوچک شد و در زیر همه قرار گرفت. شاید این نوعی مساوات باشد و از این نظر بتوان برای خود توجیهی آورد اما برخی چیزهای دیگر هست توجیه پذیر نیست. من که هرچه تلاش کرده ام نتوانسته ام به شکلی برای خود توجیه پذیر کنم. آخر ما برداشت دیگری از غرب داشتیم، داریم و احتمال قوی خواهیم داشت. بسیار گذرا به مصادیقی اشاره کنم.
نخست این که، من هنوز هم به نهایت بعید می دانم که استاد راهنمای پرآوازه و لبریز از نشان و حمایل آلمانی، الفبای سیانوباکتریولوژی را هم بداند. در تمام این سه سال ندیدم که حتی برای یک سوال ابتدایی پاسخی داشته باشد یا بتواند در یک مورد کمک کند. وضعیت استاد راهنمای اسپانیایی هم کمابیش همین بود. با این تفاوت که استاد آلمانی کمتر دخالت می کرد و منطقی تر برخورد می کرد ولی استاد اسپانیایی به اصطلاح افاضه می کرد و می خواست در هر کاری نظر خود را تحمیل کند. خدا می داند که برخی موارد بکارگیری این نظرها که گاه به معنی واقعی عجیب و دور از واقعیت به نظر می رسید چقدر در کار ما ایجاد اشکال می کرد.
تنها بخشی که به عهده ایشان بود (به طور کامل ) همان فصل چهارم بود که اشاره کردم و اطمینان دارم که سراپا اشکال است (خود خانم دانشجو صادق ترین گواه این مدعاست ). با وجود این دو مقاله اولی را که از سوی ما نوشته شد و اسامی دوستان غربی را هم آوردیم (بدون اینکه کوچکترین کمکی کرده باشند ) بدون واکنش خاصی، در بایگانی خود نگاه داشتند. تا به امروز هم نگاه داشته اند. ماه اول تکاپوهایی کردند اما سوای چند غلط گیری ادبی و البته به هم ریختن مبانی علمی که بعد مجبورشدند به حالت اول بازگردانند، چیزی از کار در نیامد.
بعد هم که به کل کار را متوقف کردند. نوعی بی اعتنایی نخوت آلود به یک همکار دانشگاهی در کشور دیگر. نه پیامی،نه عذری،نه دلیلی. فقط یک برخورد از سر تکّبر صرف. فکر می کنم حدود دو سال از زمانی که این مقالات را برای ایشان ارسال کردیم گذشته است و هنوز به صورت راکد باقی مانده. سوای موش و گربه بازی های ظاهری، توجیه اصلی که یک بار در پاسخ گلایه خانم دانشجو از این برخورد نادرست ارائه کردند این بود که ما ( و البته شخص من ) می خواهیم از شهرت و نام ایشان استفاده کنیم. در واقع از نردبان ایشان بالا برویم! چه استدلال باشکوهی. بی تردید به نام و شهرت ایشان هیچ نیازی نبود. کمااینکه مقالات بعدی بدون نام و شهرت ایشان پذیرفته شد. اما نمی شود منکر شد که پناه گرفتن در پشت این ادعا، به همان اندازه که گستاخانه بود، برای من و خانم دانشجو، گدازنده می نمود. برای اینکه مختصری به تلاش برای نگارش این مقاله اشاره کنم، همین کافی است بگویم که در محل اقامت ما در گرگان یک قهوه خانه یا به اصطلاح امروزی اش کافی شاپ وجود دارد.
من به اتفاق دوست خانم دانشجو که به کارهای نرم افزاری مسلط بود به صورت روزانه چند ساعت در این کافی شاپ به سر می بردیم و از طرق فضای مجازی اطلاعات را با خانم دانشجو تبادل می کردیم. کار به جایی رسیده بود که کارکنان کافی شاپ به موضوع کار علاقه مند شده بودند و گاهی در مورد آن سوالاتی می کردند. مقاله دشواری بود و تلاش بسیار طلب می کرد. به نوعی می بایست مینیاتوری و چند وجهی نگاشته شود. بهرحال ظرف یک سال آماده شد و بعد هم که اسامی استادان محترم را در بهترین جایگاه عناوین مقاله گذاشتیم و ارسال کردیم. نتیجه هم همان شد. در بایگانی راکد ایشان ماند و هنوز هم مانده است. به همین شکل مقاله دوم و بعد هم که ناامیدی و دلسردی شدیدی هردو نفر ما را گرفت که خوشبختانه مدت زیادی دوام نیاورد.
در طول این مدت گاه می شد با دوستان ایرانی خانم دانشجو تلفنی صحبت می کردم. می گفتند واقعا نمی دانند چرا این ها اینطور می کنند و تنها می توانند بگویند به نهایت باعث خجالت است. این که مقاله کامل را تحویل بگیری و با بی اعتنایی بایگانی کنی و اصلا به روی خودت نیاوری اصلا کار صحیحی نیست. این که تصور کنی افراد می خواهند از شهرت و اعتبار تو پل بسازند از آن هم بدتر است. من به دوستان خانم دانشجو می گفتم که از ما جهان سومی های تروریست بی فرهنگ چنین رفتارهایی قابل انتظار است. بهرحال ما جهان سومی هستیم و تروریست و بی فرهنگ. اما دوستان غربی ما چرا اینطور وقیحانه عمل می کنند؟ آن ها که بر خلاف ما با فرهنگ و جهان نخست و صلح جو هستند. از این نظر می بایست الگوی اخلاقی و علمی ما باشند. بهرحال ما همیشه از غرب تصور دیگری در ذهن داشته ایم. شاید تنها پاسخ واحدی که از همه می شنیدم این بود که بر خلاف تصور ابتدایی، چندان هم خبری نیست!
به هرحال رساله دفاع شد و خانم دانشجو هم درجه دکترایش را گرفت. از این بابت بسیار خوشحالم. اما این که هنوز یک هفته از دفاع نگذشته خانم پروفسور آلمانی و آقای پروفسور اسپانیایی،هردو تنها بر مبنای یک رساله که از ابتدا تا انتهای ان را (به غیر فصل چهار با حواشی آن ) دیگری هدایت کرده و دیگری نوشته است، خود را متخصص سیانوباکتری بدانند و این را در عناوین درخشان تخصص های متعدد خود بیاورند جالب است. همانطور که گفتم اگر ما جهان سومی های بی فرهنگ تروریست چنین می کردیم، فریاد حق طلبی آن ها به هفت فلک می رسید اما در مورد خودشان…..این بار آخر خانم دانشجو به من گفت شاید هم تقصیر خودمان باشد. از یک طرف نیاز و از سمت دیگر آسمانی کردن وجاهت غرب، سبب شد بیش از حد لازم خواری و ذلت بکشیم. راست هم می گفت. کاری ندارم که خانم پروفسور آلمانی به کمک همین رساله که الفبای آن را هم نمی داند، از این به بعد دانشجویان دکتری و فوق دکتری خواهد گرفت و شاید در آینده مقالات بایگانی شده ما را با کمک دیگران به جریان بیندازد، کمااینکه محتمل است طرح های پژوهشی پرهزینه بگیرد و قراردادهای کلان علمی ببنند. به هیچ نمی توان واقعیت را نادیده گرفت.
واقعیت این که این نوعی اجحاف و بی عدالتی آشکار است. این را هم گفته باشم که در تمام مدت تحصیل، قانونی را که بر مبنای آن ماهیانه مقرری دولت به دانشجویان دکتری تعلق می گرفت ( از سراسر جهان ) در مورد خانم دانشجوی ایرانی، به طور کامل نقض کردند و لاجرم خانم دانشجو مجبور شد برای امرار معاش به کارهای به اصطلاح سیاه روی بیاورد. دوران دشواری را پشت سر گذاشت. من هنوز دلیل این استثنا قائل شدن را نمی دانم. بهرحال این قانون بی کم و کاست برای دیگر دانشجویان از سراسر جهان اعمال می شد و لاجرم سبب می شد ایشان با خاطر آسوده بتوانند روی رساله خود متمرکز شوند و نگرانی معاش نداشته باشند. خانم دانشجو به شدت نگرانی معاش داشت. با این حال نخستین کسی بود که رساله اش را زودتر از زمان مقرر به انتها رسانید و مقالات درجه یکی منتشر کرد.
از این بابت هم هیچ تشویقی نشد. اگر مقالات اول و دوم به قول غربی ها بلوک نمی شد دستاوردهای علمی او از این هم درخشان تر بود. آن هم با شرایط بسیار دشوار اقتصادی و معیشتی. دشواری و رنج را او تحمل کرد و وقت بسیاری از شخص من در کافی شاپ ها و گفتگوهای طولانی چند ساعته در شبانه روز برای راه اندازی دستگاه ها و انجام تست ها و انالیز نتایج گرفته شد و البته در نهایت، این پروفسور آلمانی بود که به سیانوباکتریولوژیست بدل شد. قطعا هم به عنوان گواه مدعای خود، در آینده نزدیک، همین رساله را همه جا مطرح خواهد کرد. رساله ای که شاید خطوط اصلی آن را هم نداند. ضمن این که حتم دارم در این ارائه، فصل چهارم را ( فصلی که خود هدایت کرده اند)، حذف خواهد نمود. با عقل سلیمی که یک جهان اولی با فرهنگ صلح جو دارد، قدر مسلم چنین خواهد کرد.
نوشته شادمان شکروی