«کسی که حکمت ندارد حکومت ندارد» («من لا حکمة له لا حکم له»)؛ «حکمت اگر حاکم نشود غیرقابلاعتماد است»/ «الحکمة إذا لم تکن حاکمة لا یعوّل علیه»/ ابن عربی
حکومت قاجار با تصمیم به قتل امیرکبیر «اصلاحات ساختاری» در واقع مقدمات سقوط خود و وقوع انقلاب مشروطه را فراهم آورد و یکبار دیگر در تاریخ حقانیت این قول ابن عربی را اثبات کرد که آن کو حکمت ندارد حکومتش نیز دیری نخواهد پایید.
و اما قول افلاطونی-هگلی دیگر او مبنی بر این که حکمت باید بتواند حاکم شود (وگرنه انتزاعی و غیرواقعی است)، نظریهای نقدپذیر و مناقشهانگیز است. تجربهٔ تلخ امیرکبیرها و مصدقها و..، نشان میدهد که:
۱. حکومت بنابه ماهیت خود، یعنی مقتضیات و مصالح حفظ «قدرت» در کوتاهمدت، بهسهولت تسلیم حکمت نمیشود و بهراحتی و سرموقع او را قربانی میسازد: تجربهٔ تلخ حکما از افلاطون تا هایدگر، شاهد این مدعاست؛
۲. به فرض غیرمحال پذیرش اصلاحات ساختاری توسط قدرت، با ورود حکمت به عرصهٔ حاکمیت، حکمت خویشکاری اصلی خود که نظارت نقّادانهٔ قدرت باشد و این تنها در استقلال و ذینفع نبودن بهوجود میآید را از دست میدهد و مجبور به سازش با اصحاب سلطهٔ سیاسی و نظامی و اقتصادی میگردد.
و اما هستهٔ خردمندانهٔ گفتهٔ ابن عربی میتواند این باشد که حکمت (و نه حکیم) باید بتواند بنابه تعریف در عمل تحقق یابد و بر قدرت جهل و حماقت و استحمار غلبه کند و فایق آید، در غیراینصورت تصوراتی بیفایده است.
و از دیگر سو، قدرت باید برای حفظ خود بفهمد که با قربانی کردن حکمت و تکیهٔ صرف بر «خشونت»، نه تنها «مشروعیّت» که همین قدرت مادی منحصر به زور خود را نیز بزودی از دست خواهد داد.
یاد امیرکبیرها را با اصلاح مشی اصلاحگری گرامی بداریم.
نوشته احسان شریعتی