قدردانی از کارکنان، تنها در یک روز از دویست و شصت و چند روز کاری، به قدر کافی گویای همه چیز است (دقیقا به همین دلیل هم ما روز عشق ورزیدن به همسر یا هفته آدم بودن نداریم)، چون ایدههای بزرگداشت چنین روزی هم معمولا به شکل دردناکی خام و قدرنشناسانه است. یک سال تمام سخت کار کردهاید که یک تکه پیتزای بیات و تکه سنگی که رویش نوشته شده «تو محشری» دریافت کنید؟ چنین رویکردی بیشتر نشاندهنده عقاید روسای مربوطه است تا نگرشی که واقعا افراد را در محیط کار دلگرم کند.
داگلاس مک گرگور، استاد دانشکده مدیریت دانشگاه MIT، در کتابی به نام «رویکرد انسانی به سازمان» که سال ۱۹۶۰ منتشر شد، پنداشت مدیران نسبت به کارکنان را به دو گروه تقسیم کرده و نامشان را تئوری ایکس و تئوری ایگرگ گذاشته. مک گرگور که در سال ۱۹۶۴ درگذشت، محصول زمان خودش بود. پس طبیعی است که نمونههای واقعی کتابش نامهای قدیمی داشته باشند. اما ایده پشت آن همچنان مفید و کاربردی است. مدیران تئوری ایکس معتقدند که انسانها ذاتا از کار بیزارند و این وظیفه آنهاست که کاری کنند افراد تنبل کمی بجنبند و تلاش کنند.
این رویکرد مستلزم اعمال قدرت و کنترلگری است و بهشدت بر این تفکر استوار است که برای انگیزه دادن به افراد باید از روش اعطا یا سلب جایزه استفاده کرد. پاداش و مزایا هم در همین قالب قرار میگیرد؛ اما حقوق برای تئوری ایکس حیاتی است، چون کار کردن، بهای دریافت حقوق است. تئوری ایگرگ که خود مک گرگور به آن تعلق داشت، دیدگاه بسیار خوشبینانهتری به انسان دارد. این تئوری بر پایه این فرض قرار دارد که انسان خود دوست دارد سخت کار کند و اگر کارکنان به اهداف شرکت متعهد باشند، مدیران نیازی به رهبری مستقیم ندارند. طبق این تئوری اگر حقوق خیلی اندک یا ناعادلانه باشد میتواند موجب تضعیف روحیه و بیانگیزگی شود؛ اما وقتی بهقدر کافی درآمد داشته باشند که نیازهای پایه خود را تامین کنند، منابع دیگر انگیزه مهمتر از پول میشوند. مک گرگور در این رویکرد، پیرو آبراهام مازلو بود؛ روانشناسی که هرم نیازهایش با برخورداری از خوراک کافی و احساس امنیت آغاز میشود و به مفاهیم پیچیدهتری همچون احساس تعلق، عزت نفس و هدفمندی میرسد.
تئوری ایکس همچنان پابرجاست و در صنایع کمدرآمدی که کارگران باید مو به مو از دستورات پیروی کنند و صنایع پردرآمدی که حقوق مدتها بعد از برآورده شدن نیازهای پایه همچنان مشوق افراد است وجود دارد. تئوری ایکس در ترس مدیرانی تجلی پیدا میکند که میترسند مبادا دورکاری بهانه محشری برای کار نکردن افراد باشد. این تئوری در رفتار کارکنانی که دل به کار نمیدهند و سرسری کار میکنند و مدیرانی که زور میگویند و اذیت میکنند به چشم میآید. با وجود این ، تئوری ایگرگ در اوج است.
تحقیقاتی که نشان میدهند اگر افراد فکر کنند کارشان اهمیت دارد سختتر کار میکنند تمامی ندارد. یک فراتحلیل از چنین پژوهشهایی که توسط کساندرا بتز بارباریچ از کالج لیک فورست و لوییس تی از دانشگاه پردو انجام شد، نشان داد که انجام کار معنادار بهشدت با سطح مشارکت کارکنان، رضایت شغلی و تعهد افراد همبستگی دارد. هرچه میگذرد اعتماد هم بیشتر و بیشتر بهعنوان یکی از مؤلفههای موفقیت در شرکتهای موفق دیده میشود. گزارش تازهای از موسسه Corporate Productivity، نشان داده سطح اعتماد در سازمانهایی که عملکرد ممتازی دارند، به احتمال زیاد، بیشتر است. شرکتها در هر حوزهای دارند از تئوری ایگرگ استفاده میکنند. شرکتهای فعال در صنایع پیش پا افتاده و ملالآور در تلاشند تا جملات و اظهارات هدفمند و انگیزشی ارائه دهند تا افراد به خاطر دلیلی فراتر از پرداخت اجارهخانه و قبضها سر کار حاضر شوند. جذابیت خودمختاری و مسوولیت داشتن، این فلسفه مدیریت را نه تنها در شرکتهای خلاقی همچون نتفلیکس، بلکه در تولیدکنندگان نابی (یک روش تولید که هدف اصلی آن کاهش زمان در سیستم تولید و کاهش زمان پاسخگویی به مشتری است) که کارکنان را تشویق میکنند با ابتکار عمل خود مشکلات را حل کنند، هم فراگیر کرده است. برخی از خردهفروشان بر اساس این باور تئوری ایگرگ که کاهش عدمامنیت مالی کارکنان، منجر به بهبود حفظ نیرو و عملکرد سازمانی میشود، حقوق را افزایش دادهاند. خود مک گرگور نوشته که هدف از کتابش این نبوده که مردم را وادار کند یکطرف و یک تئوری را انتخاب کنند، بلکه کتاب به دنبال این بوده که مدیران را وادار کند پیشفرضهایشان را عیان کنند. متاسفانه کتابش از این حیث چندان موفق نبوده، چون هنوز هم امکان دارد که رهبر سازمانی با معیارهای تئوری ایکس شرکتش را اداره کند که پتانسیل اقتصادی بسیار خوب و سودآوری هم دارد. اعتراف به این موضوع غیرممکن است.