اخلاق تجاری را در یک جمله آموخت:
-حرفی که میزنی… قولی که میدهی؛ سند امضایی است!
سال ۱۳۳۳ بود. دانشگاه را به پایان برده، تدریس میکرد. ولی چرخ زندگی نمیچرخید. در به در پی شغل دوم بود که تحصیلداری کارخانه پارچهبافی را به او پیشنهاد کردند.
روزی به تجارتخانهای رفت تا چک پنبههای کارخانه را به صاحبش بدهد که اتفاق جالبی افتاد.
-دلالی وارد شده، با چربزبانی گفت حاجی! پنبه دیروزی را یک تومان گرانتر فروختم. تاجر نگاهی به او کرده، گفت پنبه را که به این آقا فروختهایم. دلال گفت چک گرفتید؟ گفت نه. گفت حاجی! من برایتان چک نقد آوردهام. تاجر به تندی پاسخ داد حرف زدهام؛ میفهمی؟
این سخن راهی مقابل شاهرخ ظهیری گشود که از او «پدر صنایع غذایی ایران» ساخت!
نگارنده حسین سروقامت